پیام جوانان نهضت فراگیر دموكراسی و ترقی افغانستان به جوانان افغان مقیم اروپا!
نوشته: وحید احمد جلال زاده نوشته: وحید احمد جلال زاده

نشیب و فراز ها،‌ پستی ها و بلندی ها‌،‌ خم و پیچ ها،‌ امتداد راه های دشوار و پر از خطر،‌  باغ های مملو از بته های خار، خانه به خانه، منزل به منزل، در به در، كوچه به كوچه، و شهر  شهر،‌ را بیاد دارم... بیاد دارم سال و ماه و روز و شب و لحظه لحظهء‌ را كه خون نفاق و شر از رگان منقطع محبتت میجهید و گُل و برگ و شاخ و باغ بهار ترا رنگین میساخت..  به یاد دارم هر آن نقشی از پا های برهنهء ترا كه بر صفحهء تاریك تاریخ، سبك و درهم و برهم نقش سیاه تری را بجا میگذاشت.. بیاد دارم شام هـــــــای را كه نگاهانت از فرط ناتوانی و خسته گی به دیوار های خشك و بی معنی ویرانه های وجود خویشتنت پایین و بالا میدویدند و حروفی را غیر از ج....ن.....گ! به هم پیوند نمی دادند و هجا نمی كردند.. بیاد دارم آن لحظاتی را كه آواز بی صدای سوالات ات بی جواب طنین انداز حدود میگشت.. بیاد دارم كه پسر با غیرت اما گرسنه ات، دختر با عفت اما مجبورت، مرد با همت اما كمزورت، و زن مردانه اما بی پناه ات را در آغوش پُر مهر و گرم خویش میفشردی و میگریستی، آن صبح های را بیاد دارم كه نمیخواستی آفتابی را كه همه در آرزوی طلوع آن هستند، و اما برای تو هدیهء آغاز رنج و عذاب تازهء بود،‌ ببینی و در وسعت دل و جانت به عروج برود.. بیاد دارم آندمی را كه میخواستی تا همه عمر بخوابی و بخوابند تا صدای ناله و عذری بگوش های زخمی ات نرسد..  بیاد دارم هر غمی را، هر رنج و مشقتی را، هر ظلم و‌ هر آن زوزهء را كه ترا از خویش میربود، هر آن دستی را كه مانند هیولای بر روی عزت و نام و وجود تو فرود می آمد، و هر آن فشاری را كه قامت سرو گون ترا دوتا میساخت.. بیاد دارم هر خنجری را كه عضو عضو را از تن لطیفت جدا ساخته و به دوردست های دور پرتاب میكرد..  بیاد دارم ای وطن!! ای آنكه ترا چه ناجوانمردانه در چنگال روباهان هیله گر سپردند.

 ای مادر من! ای آنكه از گوشت و خون و پوست تو قدرت بازوان خویش را دریافتم! ای وطن! حال دیگر آندمیست كه من با همین وجود كوچك و ناچیز خود، و اما با همین صبر و تحمل و شكیبایی،‌ با همین شیوهء‌ عادلانه، با همین انسان پروری، با همین شرافت و كرامت و افكار بلند و پُر قدرت خویشم كه از عُجز تو، از تحمل تو، از نغمه های بلبلان داغدار تو، از آب صاف جویبارت كه غبار جنگ بر برق رخسار شان سایه های تار كشیده است، از آسمان ابرآلود و غمین ات، از زمین پُر خارت، و از پرورش دامان تو آموخته ام، برای رهانیدنت از حلقه های مكر و فریب، برای وارستن پاهایت از زنجیر ظلم و استبداد، برای نجات تو از تحت لگام بی باك و بی رحم روزگار، و برای نگهداریی تو از گزند و آشوب سیاه!! كمر ببندم، و دست بدست همگامان صادق و استوار و اخلاصمند خود گام بنهم و جد و جهد نمایم تا ترا با صد ناز و بازار، با هزار شكوه و قدر در بلندترین مقام ممكن جاه و آرام دهیم و خود در آغوش تو بیاساییم و از مهر و عطوفت تو سرشار گردیم. 

 

ای جوان! ای همدل، ای همتن،‌ ای همتراز! ترا آواز میدهیم از این دور های دور، از اینسوی دریا ها، از اعماق دل های شكستهء خویش، از تار و پود وارستهء خویش، بیا و دست به دست ما ده.. بیا و در كنار ما، در صف ما بایست! بیا كه دیگر به تنهایی مجال راه رفتن ما نیست،‌ زبان خشك و به كام چسبیده، دیده گان نا امید ویأس بار و‌ تن وامانده و درماندهء ما را از وجود خویش،‌ از گرمیی خویش، از احساس و ایستاده گی و عزم و شجاعت و دلیری خویش، از وطن دوستی و وطن پرستیی خویش جان بخش!!! دست به دست ما ده تا وطن خویش را آزاد و آباد سازیم و در برادری و برابری و گردنفرازی و غرور و افتخار در آغوش مهربانش باهم زنده بمانیم و زنده گی كنیم.

 

از تو میطلبم تا مرا در این راه  تنها نگذار و در جستجوی آفتاب صلح و دوستی،یگانه گی ویكرنگی، صفا و صمیمت و مهربانی و همدردی مرایاری رسان تا در پرتو انوار آن،‌ این خانهء‌ ویران و در ظلمت فرو نشستهء‌ خویش را بازیابیم و آبادش سازیم.

 

 


January 14th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها